سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و گروهى او را پیش رویش ستودند ، فرمود : ] بار خدایا تو مرا از خودم بهتر مى‏شناسى و من خود را از آنان بیشتر مى‏شناسم . خدایا ما را بهتر از آن کن که مى‏پندارند و بیامرز از ما آنچه را که نمى‏دانند . [نهج البلاغه]
خانه | مدیریت | ایمیل من | شناسنامه| پارسی یار
دنیای کوچک من
  • کل بازدیدها: 11382 بازدید

  • بازدید امروز: 55 بازدید

  • بازدید دیروز: 1 بازدید
  • زلف در دست صبا
    حمزه سواعدی ( 88/4/4 ساعت 5:46 ع )

     

    ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه

    مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه

    زلف در دست صبا ، گوش بفرمان رقیب

    اینچنین با همه در ساخته ای یعنی چه

    شاه خوبانی و منظور گدایان شده ای

    قدر این مرتبه نشناخته ای یعنی چه

    نه سر زلف خود اول تو بدستم دادی

    بازم از پای در انداخته ای یعنی چه

    سخنت رمز دهان گفت و کمر سر میان

    وز میان تیغ به ما آخته ای یعنی چه

    هر کس از مهره مهر تو بنقشی مشغول

    عاقبت با همه کج باخته ای یعنی چه

    حافظا در دل تنگت چو فرود آید یار

    خانه از غیر نپرداخته ای یعنی چه

     

     



  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================
  • پری کوچک غمگین
    حمزه سواعدی ( 88/4/3 ساعت 5:17 ع )

     

    من پری کوچک غمگینی را می شناسم

     

    که در اقیانوسی

     

    مسکن دارد .

    و

     

    دلش را

     

    در نی لبک چوبین می نوازد آرام آرام

     

    پری کوچک غمگینی که

     

    شب از یک بوسه

     

    میمیرد و سحرگاه

     

    از یک بوسه بدنیا خواهد آمد

     

    ( فروغ )

     



  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================
  • بورینه روزگار
    حمزه سواعدی ( 88/4/2 ساعت 9:44 ص )

     

    پریشان سنبلان پر تاب مکی

    خماری نرگسان پر خواب مکی

    بر اینی تا که دل از مو بورینی

    بورینه روزگار اشتاب مکی

     

    ( بابا طاهر عریان )

     



  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================
  • یک شیشه فاصله بود ....
    حمزه سواعدی ( 88/4/1 ساعت 12:34 ص )

     

     

    یک شیشه فاصله بود بین ما ....... فقط چند میلیمتر

    بعد ....... همین چند میلیمتر هم از بین رفت

    ..... بهم رسیدیم

    شیشه شکست تا فاصله ها از بین رفت

    .

    .

    .

    .

    بهم رسیدیم ..... فاصله ای دیگر نبود اصلاً

    یکی شدیم ......  یکی شدن را تجربه کردیم

    و دانستیم چه شیرین است در آغوش گرفتن یک آرزو

    .

    .

    .

    .

    شیشه شکست تا یکی شدیم و فاصله بین ما یک دل شد

    .

    .

    .

    حالا فاصله بین ما یک دل است ........ دلی که شکست ........

    .

    .

    .

    شیشه شکست و بهم رسیدیم ...... دل شکست تا .......

     



  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================
  • عشق ..... عشق
    حمزه سواعدی ( 88/3/31 ساعت 12:48 ع )

     

    در نیلی آسمان

     

    در آبی دریا

     

    در سرخی خون رگهایم

     

    نام تو

     

    فقط نام تو

     

    حک شد و نمی دانم که چگونه

     

    الهه عشق من

     

    در این غربت سرد

     

    نور کدام فانوس

     

    ویرانگر خورشید شد ....



  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================
  • گلم ... خوبم
    حمزه سواعدی ( 88/3/31 ساعت 12:35 ص )

     

    گلم ! خوبم !

    تمام هرچه دارم !

    بذار سر روی شونه هات بذارم

    تمام خواسته ی من از تو اینه

    خودت میدونی خسته م .... نا ندارم

    چشام لبریز بارون ..... راه ابره

    ببین خونه بدونت

    عین قبره

    نمیدونم چه جور بگم 

    میخوامت

    سکوتم نه شکایته نه صبره

    یه لحظه با تو

    به دنیا نمیدم

    با تو تا آخره رویا رسیدم

    همه دنیا پی خودم می گشتم

    خودی تر ...... از تو عاشق تر ندیدم

    تو آغوش منی انگار میمیرم

    چقدر آرزومه اینجا بمیرم

    بده دستاتو .... مرهم باش

    برای دل ساکت سرد .... سر به زیرم

    مثل مرجان دریایی عزیزی

    مثل یک عشق رویایی زلالی

    به معصومیت یه شاخه رز

    مثه یک مرغ عشقی ..... بیگناهی

     

     



  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================
  • دو قطره اشک
    حمزه سواعدی ( 88/3/29 ساعت 7:30 ع )

     

    غروب شد . خورشید  نگاه طلائی رنگ خود را از روی دریا برداشت . ماهیگیر به اطراف نگریست . هیچکس نبود . همه ماهیگیرها به ساحل بازگشته بودند ..... فاصله زیادی تا ساحل داشت . تک چراغهای ساحلی سو سو میزدند . خوب می دانست که رعنا با نگرانی منتظر بازگشت اوست .

    رحمان به تور خالی و دستهای خالی ترش نگریست ....... لحظه ای به بازگشت فکر کرد ...... نه نمی توانست دست خالی بازگردد ....... قدرت نگاه کردن به چشمان نگران رعنا را نداشت . توان تحمل ریشخند دوست و آشنا در او نبود .... فقط یک ماهی هر چقدر هم که کوچک باشد کافی است ....... به دریا خیره شد :

    -        فقط یه ماهی ....... یه ماهی کوچولو .... فقط یه ماهی .......

    گوش کسی با رحمان نبود . دریا به بازی با موجهای کوچک خود مشغول بود . مرغهای ماهیخوار به خانه های خود رفته بودند . صدفهای دریا مرواریدهای خود را در آغوش گرفته و خوابیده بودند ...... پری های دریائی به کتاب های قصه شان برگشته بودند و گریه شبانه خود را آغاز کردند ........ رحمان به تور خالی نگاه کرد ......... صورت زیبا و غمگین رعنا همه ذهن و یادش را پر کرد ....... به آسمان نگریست :

    -        فقط یه ماهی ...... یه ماهی کوچولو ..... فقط یه ماهی .......

    ستاره های عجول غروب خودنمائی می کردند . دو تکه ابر سفید ، خندان بدنبال هم کرده بودند ..........

    تور را توی دستهای خالی گرفت ........ نگاهی به آسمان کرد ....... تور به همراه یک قطره اشک به دریا افتاد ...........

     

     

    رعنا ساعتها بود که چشم به دریا داشت . هر موج و هر قایق را رحمان پنداشته بود اما ...... همه برگشته بودند تنها رحمان هنوز بازنگشته بود و او فقط منتظر او بود ......

    زنان روستای کوچک ساحلی به کمک شوهران بازگشته از دریا آمده بودند و ساعتها بود که به همراه آنان بعد از نگاه ریشخند آمیز به رعنا به خانه بازگشته بودند ...... رعنا همچنان چشم به دریا داشت ........ امروز اولین روزی بود که رحمان بعد از ازدواج با بدرقه او برای صید به دریا می رفت و ای وای اگر دست خالی بازمی گشت ...... اگر دست خالی بازمی گشت ....... اگر باز نمی گشت ...... به دریا نگاه کرد و به آسمان نگریست :

    -        فقط یه ماهی ...... یه ماهی کوچولو ..... فقط یه ماهی .......

    ........ قطره اشکی از چشمان زیبایش به دریا چکید ......

     

    تور خالی در دریا فرو رفت ....... اشک چکیده از چشم رحمان به دریا رسید ......

    نگاه نگران رعنا به دریا بود و اشک .........

    ....... اشکها به دریا رسیدند و دریا شدند ........

     

    حمزه سواعدی

    12/1/1388

    اهواز

     



  • نظرات دیگران ( )

    =============================================================
    <      1   2   3   4      >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    من که تسبیح نبودم ....
    مهم این است که آدم باشیم ....
    بعد از سالها
    خادم کلیسا
    اصل موضوع را فراموش نکن
    فرار کردم ... گریختم
    او عشق را می فهمید ...
    بچه ماهی صوبور
    پائیز ، بهار عاشقهاست
    پائیز ، بهار عاشقهاست
    با دستان کوچک خود
    انتخابات دهم ریاست جمهوری ایران
    اشک
    سئوال
    زلف در دست صبا
    [همه عناوین(27)]

    =============================================================