میگن پائیز ، بهار عاشقهاست ...... بهار ، شاعرهاست ..... راست میگن یا نه نمی دونم ....... چندان هم به من ربطی نداره که راسته یا نیست . چون من نه عاشقم و نه شاعر
اما توی پائیز عاشق شدم بدون اینکه شاعر باشم ...... شاید بد سلیقه باشم ....... یکی نیست که بگه : مگه فصل قحط بود که توی پائیز عاشق شدی ؟
........ تو گفتی ؟ ....... من شنیدم که گفتی ...... نیلوفر تو بودی یا هنگامه ؟...... کدومتون گفتید ؟ .... شاید هم مسعود بود با آن صدای قشنگش ....... یا ریحانه ؟ ....... فرق نمی کنه هر کدومتون گفتید خوب گفتید .... خوب شد که بالاخره یکی گفت ......
فصل قحط نبود من بد سلیقه بودم ....... قدیمی ها می گفتند سفره عقد عروس و دوماد را جائی بندازید که زیر پاشون خالی نباشه ...... مثلاً جائی نندازید که زیرش زیر زمین باشه .... یا طبقه دوم یک خونه که زیرش طبقه اوله ....... چرا ؟ چون میگن زیر پاشون خالی میشه و زود زندگیشون پا در هوا می مونه و طلاق می گیرن ..... دیروز توی روزنامه جام جم خوندم که از هر صد ازدواج ثبت شده تهرانی ها بیست و دو تاش منجر به طلاق میشه ...... حتماً زیر سفره عقدشون خالی بوده ..... اینطور نیست ؟
من هم توی پائیز عاشق شدم چون بد سلیقه بودم ....... معشوقم اسمش چی بود ؟ ....... چه فرق می کنه ؟.... اسمش رو توی قصه « دو بعد از ظهر » نوشتم ....
داشتم می گفتم ..... معشوقم به اندازه ای خوب بود که معشوقش را بخاطر من ول کرد و معشوق من شد تا معشوقش بره عاشق یکی دیگه بشه .......
بعد با هم بودیم و یکی شدیم ...... گردش میرفتیم ...... قهوه می خوردیم ........ حتی یه دفعه تاب بازی کردیم و خیلی کارای دیگه...... شاگرد من بود و من استادش ......... بعد ....... راستش نفهمیدم که من شاگرد بودم یا او ...... مهم نیست .... از همدیگه خیلی یاد گرفتیم ....... اون شاگرد زرنگ تری بود ...... بیشتر یاد گرفت و .....
پائیز رفت ..... عشق رفت و من رفتم ..... نه .....گریختم تا اون بتونه بازم خوب باشه و باز معشوقش را ول کنه تا معشوقش بره عاشق یکی دیگه بشه و اون هم بتونه باز هم خوب باشه .......
میگن پائیز ، بهار عاشقهاست ..... من میگم عاشقها بد سلیقه نیستن ....... شاعرها هم همینطور ..... پس اشکال از پائیزه و از خالی بودن زیر سفره عقد عروس و دوماد ها ......
حمزه سواعدی
بیست و دوم اردیبشت 1388