با دستان کوچک خود
ستاره می چینی ؟
از آسمان شهر تو آخر
ستاره خواهد ریخت
با چشمهای سیاهت که خواب می خواهد
اینک کنار خیابان
بارانی از ستاره ترا جذب کرده است .
در جذبه ای
بدنبال یک ستاره گمنامی
و مادر تو
برایت ستاره می چیند
و ماه را به هیئت توپی می آراید
در بازی کودکانه تو ...
ایکاش
رنج مادرانه او می سوخت ...